شب رفت ماه رفت ستاره رفت

اما سحر نرسید

تاریکی موندگار شد

روز دگر نرسید

سالها ماهها ثانیه ها بی تو گذشتن و من

منتظر تو بودمو از تو خبر نرسید

مسافر شهر قصه می گفت

یه روز میاد دوباره

قصه ما تموم شد اون از سفر نرسید

گل کو باغ کو بهار کجاست؟

اینجا همش کویر

دستای باغبون کجاست

غنچه داره می میره

رود امید و آرزو رفت و رسید به مرداب

چشمه ی شادی خشکید

دریای عشق شد سراب

شبای بی ستاره

هر شب و هر شب دوباره

اومدنت دروغه

خورشید چه بی فروغه...




استخوان های تنم را بر می دارم

و از آن قابی می سازم  

روی دیوار تنهایی خویش

که در آن تصویری نباشد

حتی از من

حتی از تو

تا تو وسعت تنهایی مرا دریابی

نمی دانی که چقدر تنهایی من بزرگ است

نمی دانی....


گريه كن جداييا مارو رها نمي كنن آدما انگار براي ما دعا نمي كنن

گريه كن حالا حالاها از هم بايد جدا باشيم بشينيم منتظر معجزه خدا باشيم

گريه كن منم دارم مثل تو گريه ميكنم به خداي آسمونامون گلايه ميكنم

گريه كن واسه شبايي كه بدون هم بوديم تنهايي براي سنگيني غصه كم بوديم

گريه كن سبك ميشي روزاي خوب يادت مياد گرچه كه تو تقويمامون نيستن اون روزا زياد

گريه كن براي قولي كه بهش عمل نشد واسه مشكلاتي كه بودش و هست و حل نشد

گريه كن واسه همه واسه خودت براي من توي باروني ترين ثانيه حرفاتو بزن

گريه كن تا آينه شه باز اون چشاي روشنت واسه موندن لازمه فداي گريه كردنت


هر وقت کلمات کودن می شود

خمیازه می کشد نگاهم

می خزم به هیچستان روح

جایی که کلمه از اعتبار می افتد

تنها دلم برای دلت تنگ است

تنها دلم تنگ است

خروارها امید هست ولی

نه برای من...