و بعد از رفتنت رسم نوازش در غم خاکستری گم شد
و بعد از رفتن تو انگار کسی احساس کرد من بی تو هزاران بار خواهم مرد
و بعد از رفتنت انگار کسی احساس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای تو ام برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و احساس و تردید ، کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
نمی دانم چرا ، شاید به رسم عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس ، تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام روئیده
با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی :
"دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم"
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگین حریم چشم هایم را به روی اشکی از
جنس غروب ساکت خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم
نمی دانم کجا ؟ تا کی ؟ برای چه ؟
" و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی "
می رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت
" یک قلب دریایی ترک برداشت "
